۷ روش متمایز افراد موفق در نوع تفکر
شانس های بزرگ همیشه از تفکر خارج از چارچوب ناشی شده اند. شباهت همیشه چارچوب ما را به یک زندان تبدیل می کند که موفقیت ما را فلج کرده و خوشحالی را از ما می گیرد.همانطور که طرز تفکرهای متفاوت فرهنگ ها را از هم متمایز می کند، بین آدم های موفق و خوشحال و آدم های ناموفق و ناراحت هم این امر حاکم است. ما پول می دهیم که سوسک ها و عنکبوت ها را برایمان بکشند، ولی در تایلند پول می دهند تا سوسک و عنکبوت بخورند.
تفکر عمیق، ارزیابی و به چالش کشیدن مکتب فکری خود یک روش سالم و ضروری برای رشد می باشد.
این ها روش هایی هستند که آدم های موفق و راضی متفاوت از دیگران می اندیشند:
۱٫ آن ها به دنبال کنجکاوی های خود هستند، نه شور و علاقه
معروف ترین توصیه برای زندگی: شور و علاقه ی خود را دنبال کنید. این توصیه خیلی شایع است زیرا فراستمندانه است. ولی تنها مشکل این است که… گفتنش راحت تر از عملی کردن آن است. و این طور خواهد شد که ما بیشتر زندگی خود را صرف دنبال کردن یک غاز وحشی خواهیم کرد. برای اینکه شور و علاقه ی خود را دنبال کنید، اول باید آن را پیدا کنید. و این همان جایی است که بیشتر ما نیاز به کمک داریم. سعی کنید سوفله را بدون داشتن دستور پخت بپزید.الیزابت گیلبرت نویسنده ی کتاب بخورید، دعا کنید، و عشق بورزید، می گوید که شور و علاقه را فراموش کنید، کنجکاوی خود را دنبال کنید: «شور و علاقه امری نادر است، شور و علاقه یک عشقبازی یک شبه است. شور و علاقه داغ است، می سوزاند. هر روز نمی توانید به آن دسترسی داشته باشید، ولی هر روز در زندگی من چیزی هست که در مورد آن کنجکاو باشم. آن را دنبال کنید، سر نخ همان است، و ممکن است شما را به شور و علاقه ی خود برساند.»
توصیه ی او، همقطاران خوبی دارد. اینشتین می گوید، «من استعداد خاصی ندارم، تنها به طرز شورانگیزی کنجکاو هستم.». استیو جابز در یکی از سخنرانی های خود گفت: «همه ی آن چیزهایی که در نتیجه ی کنجکاوی و حس های درونی خود دنبال کردم، بعدها مشخص شدند که ارزش بی پایانی دارند.» کنجکاوی خودرویی است که ما را از کشف، به زندگی کردن شور خود می برد؛ کنجکاوی پل میان آن ها را می سازد.
۲٫ آن ها بیشتر از اینکه جواب دهند سوال می پرسند.
هر وقت که می خواهیم یک سوال بپرسیم، خود درونی، ما را فلج می کند. ترس از قضاوت دیگران ما را فلج می کند. به جای سوال پرسیدن و کسب دانش جدید، ما از وجهه ی خود محافظت می کنیم. وجهه ای که در منجلاب فقدان دانش گرفتار شده است.حقیقت دارد که جهل و بی خبری یک موهبت است. افراد موفق از قضاوت دیگران و حمایت از خودِ درونی خود خبر نداشته و آن را نادیده می گیرند. آن ها رشد از طریق سوال پرسیدن را ترجیح می دهند. ناتوانی در سوال پرسیدن، ما را از رشد فردی باز می دارد. «جیم کالینز» و «مورتن هنسن» در کتاب «انتخاب تعالی» که در مورد رهبران «شرکت های ۱۰ برابر» (شرکت هایی که عملکردشان به میزان ۱۰ برابر از صنعتی که در آن فعالیت می کنند بهتر بوده است) بارها این سوال را می پرسیدند که «چه می شود اگر؟». این از ابزارهای اصلی بهبود عملکرد بود.
عمل ساده ی پرسیدن سوال شرکت خودروسازی تویوتا را متحول کرد. سیستم معروف «۵ چرا» که توسط «ساکیچی تویودا» توسعه پیدا کرد به ملاک و معیار سیستم تولیدی آن ها تبدیل شد. این یک استراتژی بسیار ساده برای پیدا کردن ریشه های مشکلات بود، و توسط سازمان های زیادی در دنیا مورد استفاده قرار گرفت.
۳٫ آن ها با استرس دوست می شوند.
استرس چیز منفی است و همه این را می دانند. بسیاری از تحقیقات نشان داده اند که استرس موجب آسیب های عصبی شده و ریسک بیماری های قلبی را افزایش می دهد.ولی شاید تنها دلیلی که استرس دشمن ماست این است که ما آن را اینگونه تلقی کرده ایم؟ ده سال بود که «کلی مک گونیکال» مدرس آسیب هایی بود که استرس روی افراد به جا می گذاشت ولی بعد از انجام یک تحقیق جدید، سعی دارد تمامی آن آموزش ها از اول انجام دهد.
طی یک مطالعه ی میدانی، از ۳۰۰۰۰ نفر سوال شد که طی سال گذشته چقدر استرس را تجربه کردند، و آیا به نظر آن ها استرس برای سلامتی آن ها ضرر داشت یا خیر. آن هایی که استرس بسیار زیادی را متحمل شده بودند، تحت تاثیرات جدی آن روی سلامت خود بودند و ریسک مردنشان تا ۴۳ درصد افزایش یافته بود. البته این تنها در میان کسانی حاکم بود که اعتقاد داشتن استرس برای سلامتی شان ضرر دارد. آن هایی که سطح بالایی از استرس را تجربه کرده بودند، ولی به تاثیر آن روی سلامت اعتقاد نداشتند، کمترین ریسک مرگ و میر را داشتند، حتی کمتر از کسانی که استرس کمی را تجربه کرده بودند.معمولاً در شرایط استرس، رگ های خونی تنگ شده و ضربان قلب افزایش می یابد. ولی تحقیقات نشان داده است که اگر طرز تفکر خود در مورد استرس را تغییر دهید، واکنش بدن خود به آن را نیز تغییر خواهید داد.
در تحقیقی دیگر که توسط «متیو ناک» از دانشگاه هاروارد و «وندی بری مندز» از دانشگاه کالیفرنیا انجام شد، سه دقیقه به شرکت کنندگان وقت دادند تا یک سخنرانی را آماده کرده و تحویل دهند. قرار بود این سخنرانی ها مورد نقد و قضاوت قرار گیرد. آن ها به دو گروه تقسیم شدند، در حالی که نصف شرکت کنندگان سابقه ی نگرانی و استرس اجتماعی داشتند.پیش از انجام این آزمایش، به یکی از گروه ها آموزش داده شد تا استرس را به عنوان امری مفید در نظر بگیرند و اینکه قلب آن ها با تپش بیشتر آن ها را به عمل وا می دارد، و تنفس سریع اکسیژن بیشتری به مغز وارد می کند و باعث می شود بهتر فکر کنند. در نتیجه ی این امر، آن هایی که استرس را به عنوان چیز مفیدی قلمداد می کردند نگرانی کمتر و اعتماد به نفس بیشتری داشتند. از لحاظ فیزیولوژیکی، رگ هایشان حالت عادی و آرام خود را حفظ کرده و واکنش های قلبی آن ها دلالت بر شادی و شهامت می کرد.
هیچ کس در مقابل استرس مصون نیست. مساله این نیست که آیا ما استرس را تجربه می کنیم یا خیر، مساله نحوه ی پاسخ ما به آن است. درک کردن استرس، به نحوی که بدن شما برای شکست یک چالش تقویت می شود، نه اینکه از آن شکست می خورد، تنها یک چرت و پرت انگیزشی نیست، بلکه یک شیفت بیولوژیکی است. اگر این مساله را درک کنید، بیشتر عمر خواهید کرد و احساس بهتری خواهید داشت.
۴٫ آن ها واکنش های زنجیروار می بینند.
سقوط یک دومینو کافی است تا تمامی دومینوهای دیگر سقوط کنند. افراد موفق تصمیمات ایزوله نمی گیرند بلکه نقطه های میان عمل و پیامد را به هم وصل می کنند.برای اینکه «پل اونیل»، مدیر عامل سابق غول آلومینیوم سازی آلوکا، شرکت را به سطح بالاتری ببرد، روی بازاریابی و تبلیغات، یا تحقیق و توسعه متمرکز نشد. او روی امنیت متمرکز شد و صدمه های وارد شده به کارگرها را تا ۹۰ درصد کاهش داد. طی یک سال، سود شرکت یک رکورد ثبت کرد. زمانی که اونیل بازنشست شد، سود شرکت پنج برابر بیشتر شده بود.
اونیل می گوید «می دانستم که باید آلوکا را تغییر دهم. ولی نمی توانید به دیگران دستور دهید که تغییر کنند. بنابراین تصمیم گرفتم تا روی یک چیز تمرکز کنم. اگر می توانستم عادت های حول یک چیز را اندکی مختل کنم، می توانستم آن را در تمام سازمان گسترش دهم.»در نگاهی سطحی، این دو به هم ربطی ندارند: حاشیه ی سود و امنیت در محل کار. ولی افراد موفق این توانایی را دارند که ربط بین چیزهای «بی ربط» را پیدا کنند.تفکر ما اغلب طبقه بندی شده است. این امر چیزها را مرتب، خطی و منطقی نگه می دارد، ولی دیوارهایی می سازد که نمی توانیم ببینیم. افراد موفق همیشه دنبال ارتباطات و لینک ها هستند. تفکر آن ها تنها خطی نیست، بلکه کلی نگر است. آن ها تنها اجزا را مورد مطالعه قرار نمی دهند، بلکه همه را با هم می بینند.
۵٫ قبل از دستیابی به نتیجه، مشارکت می کنند.
انجام دادن کاری بدون نتیجه برای سیستم یک شوک محسوب می شود. این امر بر خلاف فرهنگ سرمایه داری ماست که در آن یک خدمت تنها در عوض خدمت یا محصولی دیگر انجام می پذیرد. ولی مشارکت کردن بدون هیچ چشمداشتی یکی از ویژگی های بارز افراد موفق و راضی است.شاهزاده دایانا را همه به خاطر این ویژگی به یاد دارند. او مردم را تشویق می کرد که «گاه و بیگاه، بدون اینکه انتظار پاداش داشته باشید، کار نیکی انجام دهید، و در ذهن داشته باشید که ممکن است روزی کسی دیگر کار نیکی در حق شما انجام دهد.»
دکتر آدام گرانت، روانشناس سازمانی، رفتارهای حرفه ای اجتماعی در کسب و کار و رهبری را مورد مطالعه قرار می دهد. کتاب پرفروش او «بده و بگیر» به این مقوله می پردازد که برای موفق شدن در تکینیک هایی مانند «لطف کوچکی در حق دیگری انجام دادن» لازم نیست بیرحم باشید و اینکه تازه کردن آشنایی های قدیمی می تواند پاداش های بلندمدت زیادی برای شما به ارمغان بیاورد.گرانت تشریح می کند که رفتارهای حرفه ای اجتماعی تاثیر عمیقی روی عمق و وسعت روابط ما دارند، «بنابراین شما مجموعه های وسیعتر، عمیق تر و معنادارتری از روابط خواهید داشت.» به واقع همه ی ما اهمیت و قدرت ایجاد شبکه ای از دوستان و آشنایان را می دانیم.یک اثر بومرنگی متناقض در تمرکز روی موفقیت و رفاه دیگران که منجر به موفقیت و رفاه ما می شود وجود دارد. «زیگ زیگلار» می گوید «می توانید در زندگی هرچه که می خواهید را داشته باشید، اگر به همه کمک کنید به چیزی که می خواهند برسند.»
۶٫ آن ها برای هیچ چیز برنامه ی زمانبندی دارند.
موفقیت مترادف با سخت کوشی است. «دیوید بلای» بهتر از هر کسی این مطلب را عنوان کرده است، «تلاش برای رسیدن به موفقیت بدون سخت کوشی مانند تلاش برای برداشت محصول در جایی است که چیزی نکاشته اید.» ولی سخت کوشی اغلب به کار جنون آمیز تبدیل می شود. عمل کردن به امری شبانه روزی تبدیل می شود.با این وجود، افراد موفق، عادت خاصی دارند که مخالف با منطق معمولشان است. برنامه ی زمانی جنون آمیز آن ها زمان هایی را کنار گذاشته است که در آن عملاً هیچ کاری انجام ندهند. البته این زمان ها برای هیچ، فراتر از هیچ است. اگر چه فرد در این زمان ها از لحاظ فیزیکی بازدهی ندارد، ولی فرد را قادر می سازد تا اطلاعاتی که کسب کرده است را مخلوط کند، آن ها را به هم مرتبط سازد و با آن ها ایده ها و بینش جدیدی بسازد.
متخصصان خلاقیت و روان شناس ها، آن را دوره ی جوجه کشی یا خوابیدن روی تخم می نامند. خلاقیت را اغلب ترکیب اطلاعات نامتجانس می نامند. ذهن ما تنها قطره ای از اقیانوس اطلاعاتی که در معرض آن قرار می گیریم را می گیرد. پروفسور «تیموتی ویلسون» قدرت ناخودآگاه ذهن را در کتابش تحت عنوان «بیگانه برای خودمان» بیان کردهاست. ذهن هوشیار ما در ثانیه حدود ۴۰ بیت از اطلاعات را پردازش می کند در حالی که ناخودآگاه ما در هر ثانیه حدود ۱۱ میلیون بیت را پردازش می کند. دوران جوجه کشی به جذب و تعامل میان این دو کمک می کند…افراد موفق مرتباً زمانی را برای «هیچ» برنامه ریزی می کنند تا جوجه کشی را میسر کنند. می روند قدم بزنند، تنهایی نهار می خورند، در پارک می نشینند. برای اینشتین این کار جواب داد. «با وجود اینکه برنامه ی زمانی کاری مشخصی دارم، ولی گاهی زمانی را کنار می گذارم تا در ساحل قدم بزنم و به چیزهایی که در سرم اتفاق می افتند گوش کنم. اگر کارهایم خوب پیش نروند، در اواسط یک روز کاری دراز می کشم، به سقف زل می زنم و به تخیلاتم گوش می دهم و آن ها را بصری سازی می کنم.»
۷٫ آن ها برای تجربه بیشتر از اشیاء ارزش قائل هستند.
دارایی های مادی بسیار اندکی وجود دارند که بتوانیم روی آن ها برچسب «غیر قابل قیمت گذاری»بگذاریم. ولی تجربه های زیادی وجود دارند که بتوانیم این برچسب را روی آن قرار دهیم: وجدان کاری که داشتید درون خود پرورش دادید تا یک خودرو جدید بخرید، باعث افزایش طول عمر خودرو خواهد شد؛ خانه ی شما نیاز به تعمیر و بازسازی دارد، ولی این استعدادهای شما است که هزینه ی تعمیر و بازسازی را می پردازد.چیزهای مادی که کسب می کنیم همیشه محصول جانبی کسی است که از لحاظ عاطفی، ذهنی، و معنوی به آن تبدیل شده ایم. مساله چیزی نیست که به دست می آورید، بلکه آدمی است که شده اید.
آدم های موفق برای تجربه بیشتر از اشیاء ارزش قائل می شوند. آدمی که به آن تبدیل می شویم ارزش بیشتری را، هم برای خودمان، و هم برای اطرافیان ایجاد می کنند، بیشتر از هر شیء که فکرش را می کنید.